هزار و یک شب
نوشته شده توسط : رها

لحظه ها در گذرند

تو می روی

و احساس بودنت

در دلواپسی لحظه های خالی

ناگزیر دلتنگی غروری است

که در دریغ نبودنت له می شود.

تو می روی و این احساس بهانه گیر

آرام نمی شود

مگر آن که محال

خیال تو را نفس بکشد

آبی ترین بغض ترانه های خیس شده!

خیابان در امتداد ردپای تو باران خورده است

و این حکایت

هزار و یک شبی است

که آن را هیچ دستی نخواهد نوشت

قصه ای که فقط تو را

در من

فریاد می زند...





:: بازدید از این مطلب : 349
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 20 / 4 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: